فنجانهای خالی....

امروز شد دو روز ...

دوروزی که نبودی ... که نیستی

دوروزی که عطرت نیست ... صداتو ندارم ...صدامو نداری... دستات... دستای من... ... که بگم ... که بگی ...

حالا دوروز از تمام روزهایی که میتونیم با هم باشیم رو از دست دادیم... دلتنگ همدیگه کنج خودخواهیهامون هر دو منتظر یه معجزه ... چرا فکر نمیکنی گاهی تو هم مقصری... ؟

دو تا کافی میکس ته کیفم انتظار میکشن ...دو روزه که دلم نمیاد بخورمشون  ... چقدر دلم   دو تا فنجون آب داغ میخواد...  یه جشن کوچیک .... بی بهونه ... فقط برای با هم بودن.

.

.

.


« باران که میبارد تو می آیی  باران گل باران نیلوفر....»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد