نمیدونم کی یه تکونی به خودم خواهم داد...

از روزی که شیراز اومدم که تقریبن یه سال میشه اوضام اصلن خوب نیست...گاهی با خودم میگم شاید از اولش نباید میومدم من واسه رسیدن به اون چیزی که تو شهر خودمون داشتم خیلی زحمت کشیدم از زیر صفر شروع کردم و جون کندم تا آخرش تونستم تو اداره ایی که دوست داشتم یه جا واسه خودم باز کنم ورزش میرفتم و دوستای ورزشی زیادی داشتم ...اما یه دفعه همه چیو رها کردم اومدم ...گفتم میتونم بازم از صفر شروع کنم اما نشد که نشد حالا هم خودمو گم کردم اصلن نمیدونم کجام؟بعد یه سال هنوز اوضاع فرقی نکرده...تنهایی و دوری از خونوادم خیلی اذیتم میکنه...گاهی دلم میخواد یه شارژه میلیونی از ایرانسل برنده شم اون وقت همش با مامانم صحبت کنم !!! (حالا نمیدونم چرا آرزو نمیکنم مثلا میلیاردر شم!!!) اوضاع همسری خوبه یعنی در واقع اون برنامه زندگیش مشخصه...دانشگاه میره و حسابی سرش شلوغه ...تازگیا وقتی غمگین میشم احساس میکنم یه چیزی مثل بغض تو گلوم گیر میکنه و اذیت میشم تازگیا بیشتر گریه میکنم و تازگیا خیلی بیشتر فشارم میاد پایین...میدونم باید از جام بلندشم میدونم باید یه تکونی به خوم بدم اما انگار دیگه رمق ندارم... من سالها جون کندمو زحمت کشیدم یه دفعه همه چی تموم شد...حالا اگه خودمو دوس دارم باید یه غلطی بکنم دیگه!