کمی آفتابی میشویم...

به به این چند روز حالم بهتر شده ، اتفاق خاصی نیافتاده فقط یه تلنگری به ماتحت احساسمان زدیم تلنگری!هوا سرد شده و ما هم که فعلن گاز نداریم با پتو تردد میکنیم و تنها مورد نق زدن فعلن همین مساله است اون هم واسه منه سرمایی شدید...آخر هفته همسری همش ترجمه کرد "گمشده در ترجمه"!منم هی رفتم زیر پتو ...هی تی وی دیدم ...هی واسه خودم چای ریختم :سبزو سیاهو دارچینی و... خلاصه که خوبم ...مامان اینا دیشب واسه خان داداش رفتن خاستگاری .امیدوارم قسمت آخرش باشه و این سریال رفتن به خونه عروس گلی تموم شه.پدر عروس گفته واسه مهریه و اینا خودشون صحبت کنن ولشششش بیاین در مورد خودمون صحبت کنیم!!!امروز صبح یه کارایی میخاستم انجام بدم مثلا خرید سبزی،کتابخونه،فرهنگسرا و فنی حرفه ایی و خرید روزنامه.اما از روزه دیروز سرم به غایت درد میکرد!همین شد که تا اذون ظهر خوابیدم ایشالا فردا...مامان واسم پرده گرفته که میده دسته کسی واسم بیارن هوراااا اما دلم واسه این پنجره های روزنامه ایی تنگ میشه...راستی یه تصمیم کبری: ثروتمند فکر میکنیممممممممم