روز گرم آبگوشتی

سلام به به امروزم خوبم اما دیشب اصلن خوب نبودم...ماجرا از اون جا شروع شد که من طبق معمول زیر پتو لمیده بودم که همسری گفت تو روزنامه امروز کار پیدا نکردی گفتم نه ! بعد فیلسوفانه گفت که : خدا نمیخواد من و تو بریم سر کار که یهو من دیگه از تو متلاشی شدم آخه من که اینقد دارم خود درمانی روحی انجام میدم اصلن نمیتونم این حرفارو تحمل کنم در ضمن به نظر من خدا واقعا همون جور که فکر کنیم باهامون تا میکنه قربونش برم از بس مهربونه!

خلاصه من رفتم تو خودم...بعد هی شوشو اومد منت کشی و هی با سشوار گرمم کرد!!!(فعلن تنها وسیله گرمازای خونمونه )خلاصه گفتیم بریم بیرون زیارت...شوشو رفت کپسول گاز صابخونه رو که اوایل اومدن داده بودن بهمون پس بده که این مرتیکه بیتربیت صابخونه هر چی دلش خاست گفت؛ خلاصه آخره حرفای بیتربیتیش به حامد میگه که :من کابینت نمیذارم...اگه نمیتونی بلند شو برو .. و خلاصه ما آتیش گرفتیم.این قد شوشو حواسش بهشون هست و همش نگرانه که مبادا ما یه کاری بکنیم که اونا ناراحت بشن اون وقت اینم از این مرتیکه خرس الاغ...بعد رفتیم پیش علی دوستش خلاصه هی با هم صحبت کردن بعد آیدا کوچولو چون دلش گرفته بود همه با هم رفتیم اول زیارت بعدشم رفتیم پارک سگ لرز زدیم برگشتیم.تو راه دوسته شوشو رفت شیرینی خامه خفن گرفت خوردیم به به به...الانم من یه پاتیل آبگوشت بار گذاشتم به به به امروز ما خیلی غصه بودیم که همسری زنگ زد مامانش اونم قول داده مشکلمونو حل کنه...قراره ۵۰۰ تومن بذاریم رو رهن خونه کابینت بیارن البته اگه این پیرمرد بیتربیت صابخونه راضی شه....منتظرم شوشو بیاد آبگوشت بخوریم

بعد نوشت:همسری اومد میگه که مامانش واسش ۵۰۰ تومن فرستاده؛واقعا از اینکه این مادر شوهر گلی همیشه کمکمون میکنه خدارو شکر.فقط مونده ببینیم این الاغه صابخونه قبول میکنه یا نه!