یه نردبون بلند تا خدا

شماره یک :احتمالن رو سنگ قبرم بنویسند که این خفته در خاک یه پسورد بیشتر نداشت و این بود رمز موفقیتش  در به خاطر آوردن همه پسوردهای زندگییش !

 شماره دو :صد جور مختلف واسه کارم فال گرفتم نمیدونم چی میشه ؟ای خداجون میدونم خیلی وقتا بعدش از دعایی که میکنم پشیمون میشم ...بازم به گردنت آویزون شدم که....

شماره سه : من دیروز تو شرط بندی با حامد بردم طبق قرار قبلی من دو روز اربابم و حامد نوکر ؛قسمتی از دیالوگ من در نقش ارباب و حامد در نقش نوکر : من  :  امروز دیرتر میرم خونه یه کم کارام مونده ؛ نوکر (حامد): ارباب جان ! لازم نکرده همون مثل همیشه میری خونه ...من : میشه امروز تارو واسم بیاری خونه تمرین کنم ؟ نوکر : ارباب جان نمیشه شما خودت زحمتشو بکش ! ...نه ارباب جون نمیشه!... قربون اربابم بشم لازم نکرده ....فدای این ارباب بشم بیخود کرده .....!!! ارباب شدن من واقعن در همین حده !!! بازم شکر که نوکر نیستم حداقل اسمن !

شماره چهار : حامد شب رفت گنبد سبز زیارت من خونه موندم ؛هرچند خیلی دلم میخواست که برم.

شماره پنج:از ظهر تا حالا رفتم تو خلسه برنده شدن یک میلیارد تومن پول که مثلن اگه برنده میشدم چه میکردم و چها میشد .... شاید منم مثل اون پادشاهه همشو میدادم یه نردبون میساختم برم دیدن خدا !!!

خوشحالم که خدای من احتیاج به نردبون  نداره که ازش بالا بری و بگی ممنونتم.