من شیراز نمیرم؟!!

خوبه که من تا حالا از دست خودم نمردم!!از بس منظمو و جوشیم تو کارام!!!عوض تموم کردن اون پروژه سرطانی هی از این وبلاگ به اون وبلاگ...با این همه تحقیقات و پژوهشهای علمی بابا !!!!!!!!!!!!!!!!! امروز یه بستنی چاق که توش پر بود از اسمارتیزای رنگی خوردم در واقع آقای نعمت پول زور جمع کرد منو هاجرم عینهو خر تربیت شده رفتیم از اون طرف خیابون خرید کردن.ای خدا حالا که من دارم به آرزوهای ماقبل تاریخم میرسم حامد باید بره شیراز ... حالا اون هیچی من واقعن از مستقل شدن میترسم اینجا همه کارا حتی جوراب شستنام با مامانه !! حتی میوه پوست میکنه میزاره جلوم هروقتم پول بخوام جیب بابا فورا  سلام میده ! اما اون جا چیکار کنم ؟کی جورابامو میشوره !! خدایا با این حامد رذل!! هروقتی بخوام یه چیزای خوشمزه بخورم حتمن میگه ببین ّیا همه میتونن از این چیزا بخورن ووووو میدونم اونجا از بیکاری باید با انگاشتام بازی کنم!!!!!